چقدر دلم تنگ شده بود برای بی کار بودن و نوشتن و خوندن.هر چند زیاد اینجا نمینویسم.تازه آتش بدون دود رو تمام کردم.وای خدایا جادوی مطلق بود.7جلد جادوگری نادر ابراهیمی میخکوبم کرد یعنی یادم آورد که رویای بار دیگر شهری که دوست می داشتم واقعی بوده.چقدر جای این نویسنده ها و به قول خود ابراهیمی نویسندگان اهل کتاب خالیه.  

 

اما 

حال  

این واقعت را بپذیر که

هر قصه سرانجام ناگزیر در نقطه ای به پایان می رسد: 

واین را هم که اگر قصه یی تمام نشود  

قصه ی تازه یی آغاز نمی شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
رکسانا سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ب.ظ

خوش به حالت که میخونی .... یادش بخیر . بار دیگر ....

فکر کنم فقط تویی که می خونی نوشته هامو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد